چند روزی درگیر پایان ترم زبان فندوق خان و روزهای اخر مدرسش بودم کار جدیدم رو هم شروع کردم وزنمم کم کردم درسمم شروع کردم چند روز پیش فندوق خیلی اذیتم کرد اقای پدر هم که خیلی لوسش میکنه و من هم مثل بمب بودم شب بعد شام زمان مسواک زدن فندوق و با یه غر کوچیک ترکیدممممممممممبعد از اون روز همچی داره عالی پیش میره انگار لازمه گاهی یه جیغی بزنیم بلکه این افایون حساب کار دستشون بیاد + نوشته شده در سه شنبه بیست و پنجم اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت 17:17 توسط | خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 62 تاريخ : جمعه 4 خرداد 1403 ساعت: 17:36